اس ام اس محرم
شمیم عاطفه در کوچه ها رها شده است
دوباره هر شب من رنگ کربلا شده است
وزیده در همه جا عطر سیب حضرت عشق
قسم به ساحت گریه قسم به ساحت عشق
فانوس اشک هایتان را روشن کنید، ماه غریبی شهید نینواست
فرا رسیدن ماه محرم تسلیت باد
این مطلب در تاریخ: چهار شنبه 15 آبان 1392 ساعت: 14:16 منتشر شده است
برچسب ها : محرم,
اس ام اس محرم
دریافت قالب سایت
***فرهــــــــــــــــــــــــاد***
هـفـت مـقـدس بـرای هـمـیـشـه رفـت....
فرهاد خان رفتی ولی جات تو قلب ما استقلالی ها موندگاره..
دلمون واست تنگ میشه..
دیگه ما واسه کی تو استادیوم ها شعار بدیم؟
تو تک اطوره فوتبال مایی
تو قاتل همه ی لنگی هایی
تو گلزن ایران نه آسیایی
تو خورشیدی ولی غروب نداری
دیگه فرهاد نیست که بگیم آهای فرهاد مجیدی..
وقتی پیرهنتو درآوردی و رفتی چهار طرف زمینو بوسیدی خیلی به خودم فشار آوردم که جلو مامانم و داداشم گریه نکنم
فرهاد رفتی و جات همیشه تو قلب ما موندگاره
خدا به همرات اسطوره
این مطلب در تاریخ: پنج شنبه 9 آبان 1392 ساعت: 15:5 منتشر شده است
داستانی که در زیر نقل می شود، مربوط به دانشجویان ایرانی است که دوران سلطنت «احمدشاه قاجار» برای تحصیل به آلمان رفته بودند و آقای «دکتر جلال گنجی» فرزند مرحوم «سالار معتمد گنجی نیشابوری» برای نگارنده نقل کرد:
چاره ای نداشتیم. همۀ ایرانی ها دور هم جمع شدیم و گفتیم ما که سرود ملی نداریم و اگر هم داریم، ما به یاد نداریم. پس چه باید کرد؟ وقت هم نیست که از نیشابور و از پدرمان بپرسیم. به راستی عزا گرفته بودیم که مشکل را چگونه حل کنیم. یکی از دوستان گفت: اینها که فارسی نمی دانند. چطور است شعر و آهنگی را سر هم بکنیم و بخوانیم و بگوئیم همین سرود ملی ما است. کسی نیست که سرود ملی ما را بداند و اعتراض کند.ما هشت دانشجوی ایرانی بودیم که در آلمان در عهد «احمد شاه» تحصیل می کردیم. روزی رئیس دانشگاه به ما اعلام نمود که همۀ دانشجویان خارجی باید از مقابل امپراطور آلمان رژه بروند و سرود ملی کشور خودشان را بخوانند. ما بهانه آوریم که عدۀ مان کم است. گفت: اهمیت ندارد. از برخی کشورها فقط یک دانشجو در اینجا تحصیل می کند و همان یک نفر، پرچم کشور خود را حمل خواهد کرد، و سرود ملی خود را خواهد خواند.
اشعار مختلفی که از سعدی و حافظ می دانستیم، با هم تبادل کردیم اما این شعرها آهنگین نبود و نمی شد به صورت سرود خواند.
بالاخره من [دکتر گنجی] گفتم: بچه ها، عمو سبزی فروش را همه بلدید؟ گفتند: آری.
گفتم: هم آهنگین است و هم ساده و کوتاه. بچه ها گفتند: آخر عمو سبزی فروش که سرود نمی شود.
گفتم: بچه ها گوش کنید! و خودم با صدای بلند و خیلی جدی شروع به خواندن کردم: «عمو سبزی فروش... بله. سبزی کم فروش... بله. سبزی خوب داری؟ . .. . بله» فریاد شادی از بچه ها برخاست و شروع به تمرین نمودیم.
بیشتر تکیۀ شعر روی کلمۀ «بله» بود که همه با صدای بم و زیر می خواندیم. همۀ شعر را نمی دانستیم. با توافق هم دیگر، «سرود ملی» به این صورت تدوین شد:
عمو سبزی فروش! . . . بله
سبزی کم فروش! . ... .. .. بله
سبزی خوب داری؟ . . بله
خیلی خوب داری؟ .. . . بله
عمو سبزی فروش! . . . بله
سیب کالک داری؟ .. . . بله
زال زالک داری؟ . . . . . بله
سبزیت باریکه؟ .. . . . . بله
شبهات تاریکه؟ .... . . . . بله
عمو سبزی فروش! . . . بله
این را چند بار تمرین کردیم. روز رژه، با یونیفورم یک شکل و یک رنگ از مقابل امپراطور آلمان، «عمو سبزی فروش» خوانان رژه رفتیم. پشت سر ما دانشجویان ایرلندی در حرکت بودند. از «بله» گفتن ما به هیجان آمدند و «بله» را با ما همصدا شدند به طوری که صدای «بله» در استادیوم طنین انداز شد و امپراطور هم به ما ابراز تفقد فرمودند و داستان به خیر گذشت.
این مطلب در تاریخ: پنج شنبه 9 آبان 1392 ساعت: 14:57 منتشر شده است
خخخخخخ
یک برنامه نویس و یک مهندس در یک مسافت طولانی هوایی در کنار یک دیگر در هواپیما نشسته بودند.
برنامه نویسه میگه مایلی با هم بازی کنیم؟ مهندس که میخواست استراحت کنه محترمانه عذر خواهی میکنه و رویشو بر میگردونه تا بخوابه.
برنامه نوسه دوباره میگه بازی سرگرم کننده ای است من از شما یک سوال می کنم اگر نتوانستید 5دلار به من بدهید بعد شما از من سوال کنید اگر نتوانستم 5دلار به شما میدهم.
مهندس دوباره معذرت خواست وچشماشو بست که بخوابه.
برنامه نویسه پیشنهاد دیگری داد گفت اگر شما جواب سوال منو بلد نبودید 5 دلار بدهید اگر من جواب سوال شما رو بلد نبودم 200 دلار به شما میدهم .
این پیشنهاد خواب رو از سر مهدس پراند و رضایت داد که بازی کند.
برنامه نویس نخست سوال کرد .فاصله زمین تا ماه چقدر است؟؟ مهندس بدون اینکه حرفی بزند بلا فاصله 5 دلار رو به برنامه نویس داد حالا مهندس سوال کرد .
اون چیه وقتی از تپه بالا میره 3 پا داره وقتی پایین میاد 4 پا؟؟ برنامه نویس نگاه متعجبانه ای انداخت ولی هرچی فکر کرد به نتیجه نرسید بعد تمام اطلاعات کامپیوترشو جستجو جو کرد ولی چیز به درد بخوری پیدا نکرد بعد با مودم بیسیم به اینترنت وصل شد و همه سایت ها رو زیر رو کرد به چند تا از دوستا شم ایمیل داد با چندتا شون هم چت کرد ولی باز هیچی به دست نیاورد بعد از 3 ساعت مهندس رو بیدار کرد و 200دلار رو بهش داد مهندس مودبانه پول رو گرفت و رویش رو برگرداند تا بخوابد.
برنامه نویس او را تکان داد گفت خوب جواب سوالت چه بود؟؟ مهندس بدون اینکه کلمه ای بر زبان بیاورد 5 دلار به برنامه نویس داد و رویش را برگرداند و خــــــوابید!!!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
نتیجه اخلاقی : حسن کل کل با مهندس جماعت خطرناکه حسن !!! ( مهندس هم جواب رو بلد نبود و در جواب سوال برنامه نویس باز 5 دلار داد بهش )
این مطلب در تاریخ: پنج شنبه 9 آبان 1392 ساعت: 14:57 منتشر شده است
خخخخخخخخخ اخر خنده + نتیجه اخلاقی
پسر به دختر :
من پدرم پیره و ۹۲ سالشه و به همین زودی ها میمیره و من پولدار میشم !
همسر من میشی ؟؟
دختر : نه !!!
.
.
.
.
.
چند روز بعد پسر فهمید اون دختره شده مادر جدیدش
.
.
.
.
.
نتیجه اخلاقی : هیچ وقت ایده هاتون رو به یک زن نگید.....!!!
این مطلب در تاریخ: پنج شنبه 9 آبان 1392 ساعت: 14:53 منتشر شده است
یک تهرانی، یه اصفهانی، یه شیرازی و یک آبادانی توی کافی شاپ با هم صحبت میکردند :
تهرانی: من یک موقعیت عالی دارم، می خوام بانک ملی رو بخرم !
اصفهانی: من خیلی ثروتمندم و می خوام شرکت بنز رو بخرم !
شیرازی: من یه شاهزاده ثروتمندم و می خوام شرکت مایکروسافت و اپل رو بخرم !
سپس منتظر شدند تا آبادانی صحبت کند
.
.
.
.
.
.
آبادانی قهوه خود رو هم زد. خیلی با حوصله قاشق رو روی میز گذاشت،
یه کم قهوه خورد، یه نگاهی به اونها انداخت و با آرامی گفت:
نمیفروشم
این مطلب در تاریخ: پنج شنبه 9 آبان 1392 ساعت: 14:52 منتشر شده است
مریدان
در مکتب شیخ بحثی در گرفته بود و مریدان همچون مردان درون صف ارزاق از سر و کول هم بالا رفتندی ، یکی از مریدان میگفت : درد عشق از همه درد ها افزون تراست ، دیگری جفت پا وسط حرفش میپرید که ای نادان ، گرسنگی نکشیده ای که درد عشق از یاد بری .....
دیگری ابراز فضل میکرد که درد دندان بسی ازدو درد دیگر بدتر است ،و اندرین جمع هرکس دردی را بدترین میدانست ، از درد زایمان تابه تنگ آمدن از ش*ش در اتوبوس بین راهی ......
شیخ از دور بر این بحث عمیق نظاره مینمود . مریدی نالید که ای شیخ ، کدامیک را تائید مینمائی ؟
شیخ گفت : هیچکدام ، زیرا تا به حال با مانتو و دامن و جوراب شلواري و چادر نرفته اي در مستراح كه نفهمي كدوم رو بالا بكشي، كدوم رو پايين كه در جا عاشقي از يادت برود ....
مریدان جمله گریستند و نعره ها زدند تا بسر منزل مقصود دویدند
این مطلب در تاریخ: پنج شنبه 9 آبان 1392 ساعت: 14:48 منتشر شده است
خخخخخخخخ
شيخ را گفتند : علم بهتر است يا ثروت ؟!
شيخ بی درنگ شمشير از ميان بيرون آورد و
مانند جومونگ مريد بخت برگشته را به سه پاره ی نامساوی تقسيم نمود و
گفت :سالهاست که هيچ خری بين دو راهی علم و ثروت گير نميکند !!!
مريدان در حالی که انگشت به دندان گرفته و لرزشی وجودشان را فرا گرفت گفتند يا شيخ ما را دليلی عيان ساز تا جان فدا کنيم .
شيخ گفت :در عنفوان جوانی مرا دوستی بود که با هم به مکتب می رفتيم ،
دوستم ترک تحصيل کرد من معلم مکتب شدم...
حالا او پورشه دارد ، من پوشه...
او اوراق مشارکت دارد، و من اوراق امتحانی...
او عينک آفتابی من عينک ته استکانی...
او بيمه زندگانی ، من بيمه خدمات درمانی ...
او سکه و ارز ، من سکته و قرض . . .
سخن شيخ چون بدين جا رسيد مريدان نعره ای جانسوز برداشته و راهی کلاسهای آموزش اختلاس گشتندی
این مطلب در تاریخ: پنج شنبه 9 آبان 1392 ساعت: 14:44 منتشر شده است
چی می فهمن این بچه ؟؟؟
وقتی یه دست گل کوچیک تو خیابون نزدن!
تا حالا با توپ دولایه که لایش گشاد باشه بازی کردن ببینن از راگبی سخت تره ؟
تا حالا از این توپ دولایه سفتا خورده تو رونشون حس کنن قطع شده پاشون ؟
تا حالا توپشون رو شوتیدن زیر ماشین گیر کنه بگه فیسسسس بعد همه بچه ها فحششون بدن ؟
تا حالا توپشون افتاده تو جوب آب ببره دو پا برن تو جوب بیارنش ؟
تا حالا توپشون افتاده خونه همسایه تک بیارن کی بره زنگ بزنه ؟
تا حالا توپ دو لایه پیدا کردن از خوشحالی تا خونه روپایی بزنن ؟
تا حالا شده تو راه بقالی واسه خرید توپ پلاستیکی قرمز و سفید پول رو گم کنن اونوقت همونجا بشینن گریه کنن ؟
میدونن لیگ محله از بوندس لیگا مهمتره ؟
میدونن یعنی چی ساعتها پشت تیردروازه بزرگترا وایسادن تا بازیشون بدن یعنی چی ؟
میدونی دعوت بچه های محله بغلی واسه یه سه گله کم از یک لشگر کشی ناموسی نداشت ؟
دریبل تو گل می دونن چیه ؟ سانتر از جناحین تو یه کوچه ۶ متری دیدن ؟
اصلاً میدونن آقای اسماعیل آبادی چطوری توپ جر میداد ؟
شوت یه ضرب میدونن چیه ؟ دور نزدیک می فهمن کنایه از کدام ضربه بوده ؟
یه تیکه تو گل می دونن کی جایگزین پنالتی میشه ؟
یه پا ثابت موقع پنالتی میدونن اشارت به کدام پا داره ؟
تا حالا ژست دو پا ثابت موقع پنالتی گرفتن ؟
تا حالا موقع حمله به سمت دروازه با صدای بلند آهنگ فوتبالیستها خوندن ؟
میدونن داشتن تور دروازه برای گل کوچیک یه آپشن حساب میشد و مخصوص مایه دارا بود ؟
*اوووه بخوام بنویسم یه کتاب میشه اندر احوالات گل کوچیک … آخه چی میفهمن اینا ؟!*
این مطلب در تاریخ: پنج شنبه 9 آبان 1392 ساعت: 13:50 منتشر شده است
مادر
خیلی قشنگه
اکبر عبدی می گوید : یک روز سر سریال بودیم و هوا هم خیلی سرد بود ، حسین از ماشین پیاده شد بدون کاپشن !
گفتم : حسین این جوری اومدی از خونه بیرون ؟ نگفتی سرما میخوری ؟ کاپشن خوشگلت کو ؟
گفت : کاپشن قشنگی بود ، نه ؟
گفتم : آره !
گفت : من هم خیلی دوسش داشتم ولی سر راه یکی رو دیدم که اون هم دوسش داشت و هم احتیاجش داشت ولی من فقط دوسش داشتم !!!
این مطلب در تاریخ: دو شنبه 6 آبان 1392 ساعت: 15:26 منتشر شده است
برچسب ها : اکبر عبدی,